ز مزد بندهٔ کرپاس پوش محنت کش


نصیب خواجهٔ ناکرده کار رخت حریر

ز خوی فشانی من لعل خاتم والی


ز اشک کودک من گوهر ستام امیر

ز خون من چو زلو فربهی کلیسا را


بزور بازوی من دست سلطنت همه گیر

خرابه رشک گلستان ز گریهٔ سحرم


شباب لاله و گل از طراوت جگرم

بیا که تازه نوا می تراود از رگ ساز


مئی که شیشه گدازد به ساغر اندازیم

مغان و دیر مغان را نظام تازه دهیم


بنای میکده های کهن بر اندازیم

ز رهزنان چمن انتقام لاله کشیم


به بزم غنچه و گل طرح دیگر اندازیم

به طوف شمع چو پروانه زیستن تا کی؟


ز خویش اینهمه بیگانه زیستن تا کی؟